Wednesday, December 30, 2009

شایعه بازداشت زهرا رهنورد، آیا آخرین پرده این نمایش کلید میخورد؟

امروز سایت فرارو نوشت که بنا به شنیده ها، زهرا رهنورد بازداشت شده است. ایرنا هم خبر داده است که موسوی و کروبی هر دو به دلایل امنیتی در یک خانه تحت حفظ قرار گرفته اند که البته همین هم به معنی بازداشت آنهاست. اگر این اخبار صحیح باشند باید گفت که آخرین پرده این نمایش وحشتناک کلید خورده است. بی هیچ تردیدی افراطیونی (که الان تصمیم گیران اصلی مملکت هستند) از مدتها قبل به دستگیری موسوی و به زعم خود نقطه پایان گذاشتن بر جنبش سبز، می اندیشند. آنها تاکنون صبر کرده اند به خاطر اینکه از واکنش مردم می ترسیدند. با نمایش پاره کردن عکس امام خواستند برای دستگیری موسوی و کروبی مقدمه سازی کنند اما نتوانستند آنطور که باید موفق باشند. عاشورا فرصتی مناسبتر بود. در عاشورا دست به کشتار بیرحمانه مردم زدند تا خون جلوی چشم تظاهرکنندگان را بگیرد و فضا را خود نیروی انتظامی عمدا به سمت تندروی و خشونت هدایت کرد. این تندرویها از سوی تظاهر کنندگان هر چند به هیچ وجه گسترده و مهم نبودند اما برای ستاد کودتا چند عکس و فیلم کافی بود تا انها را از صدا و سیمای خود در بوق و کرنا کند. با نگاهی به مواضع افراد شاخص اصولگرا (مثل علی لاریجانی، محسن رضایی، ابوترابی و ...) نیز میتوان حدس زد که همه ارکان اصلی نظام را برای اجرای این پرده هماهنگ کرده اند. البته هاشمی هنوز سکوت کرده اما ظاهرا سکوت ایشان هم برای ستاد کودتا کافی است تا این حرکت آخر را انجام دهند. به هر حال باید منتظر روزهای طوفانی تری نیز بود. هر چند میر حسین بارها ثابت کرده است بیدی نیست که با این بادها بلرزد اما باید توجه داشت که فقدان او میتواند به ستاد کودتا در جهت حذف و انحراف فعالان داخلی جنبش بسیار کمک کند به همین سبب باید روی این مساله بسیار حساس بود. البته این اخبار فعلا در حد شایعه مطرح هستند و باید در برخورد با آنها محتاط بود اما به نظر اصلا بعید نیست که این اتفاق رخ دهد و سران جنبش سبز دستگیر شوند. شاید هم حکومت بخواهد بعد از دستگیری موسوی و کروبی چند روز جامعه را با خبرهای ضد و نقیض در ابهام نگه دارد تا از حساسیت مردم کاسته شود.
پی نوشت: پسر کروبی خبر ایرنا درباره انتقال پدرش به خارج از تهران را تکذیب کرد

Tuesday, December 29, 2009

دو عکس و سرنوشت یک نسل

در وبلاگ کسوف دو عکس از سید علی موسوی منتشر شده است که بسیار پر معنی و در عین حال درد آور است. عکس اول سید علی موسوی و پدرش را نشان میدهد. سید علی که خواهرزاده نخست وزیر وقت است سربند "ما مرد جنگیم" بر پیشانی بسته است و به عنوان یک بسیجی به جبهه میرود و پدرش با چشم و رویی خندان او را بدرقه میکند. سالها بعد، عکسی همان پدر را با چشمانی گریان و نگاهی امیخته با حسرت و ناباوری نشان میدهد که به سوگ فرزندش نشسته است. فرزندی که او را نه صدام که همان رژیمی کشته است که روزی دایی اش نخست وزیر آن بود و خودش برای دفاع از آن جان بر کف نهاده بود. آری این هم روایتی است از سرنوشت نسل ما. اما امیدوارم روایت نسل ما بدینجا ختم نشود و پرده های زیباتری نیز از این روایت باقی مانده باشند







Wednesday, December 9, 2009

تصاویری از دیدار مردم با موسوی

این تصاویر مربوط به دیدار مهندس موسوی با اقشار مختلف مردم در روز عید غدیر است. خبر این دیدار و سخنرانی مهندس موسوی در آن قبلا توسط سایتهای دیگر منتشر شده است.






.







Saturday, November 28, 2009

در دفاع از ابطحی و حمایت از اعلمی

فیلمی از اقای ابطحی منتشر شد که در آن از خاتمی، موسوی و رفسنجانی اسم برده و هر کدام را به چیزی متهم میکند. این فیلم چند روز پیشتر در اینترنت بود و مطلبی هم تو بالاترین پست شده بود تحت عنوان "برادر بازجو! آن مردی که به اجبار شما ابطحی «خائن» نامیدش به کوری چشم شما اولین کسی است که پس از آزادی به دیدارش رفت" این هم بر مبنای اظهارات ابطحی در همین فیلم بود و الا ابطحی جای دیگری خاتمی را خائن نخوانده بود. اما به هر حال برخیها معتقدند اعلمی خود منتشر کننده اول این فیلم بوده است. فارغ از بحث انتشار فیلم، اعلمی با یک پست و طرح چند سوال به این اعترافات دامن زد.
به نظر من اعلمی نباید به این مساله دامن میزد. مخصوصا در فاصله زمانی که بلافاصله بعد از آزادی ابطحی بود و در شرایطی که او هنوز یک پرونده مفتوح دیگر دارد. من واقعا هیچ توجیه منطقی برای این کار اقای اعلمی نمی بینم. واقعیت این است که هیچکدام از افراد تازه آزاد شده هنوز در مورد اظهارات دوران بازجویی حرفی نزده اند و این بیانگر وجود و تداوم یک فشار از طرف رژیم بر اینان است. آقای اعلمی هم از این فشارها کاملا آگاه است. در سخنرانیها و نوشته های قبلی خود نیز اعترافاتی از این قبیل را بی اعتبار خوانده است. آقای اعلمی مثلا خواسته سوالی بپرسد و باعث شکستن سکوت آزادشدگان پیرامون اعترافاتشان شود. سوالش شاید سوال باشد اما در شرایط فعلی این انتظار بجایی نیست که از زندانیان ازاد شده بخواهیم سریعا در مورد همه این اعترافات توضیح دهند. یادمان باشد وقتی افشاری اعتراف کرد، عباس عبدی بر او خرده گرفت اما چند سال بعد عبدی (که اتفاقا قبلا هم تجربه زندان جمهوری اسلامی را داشت) زندانی شد و مرتضوی شبه اعترافاتی از او گرفت! خود اقای ابطحی هم بر وبلاگ نویسانی که نه معاون رییس جمهور شده بودند و نه سر و ته پیاز بودند خرده میگرفت و آنها را به وبلاگ نویسان پشیمان و غیر پشیمان تقسیم میکرد. ولی این هم طنز تلخ تاریخ معاصر ماست که اینبار ابطحی دستگیر و معترف شد. آقای اعلمی باید به این نکته توجه میکرد که یک مطلب اصلی در مورد این اعترافات وجود دارد. اینکه این اعترافات هیچ ارزشی ندارند ولی ما با انتشار و با دامن زدن به آنها ارزشی مجازی به آنها میدهیم. ما نباید از ابطحی بازجویی کنیم که در مورد اعترافاتش دوباره و این بار برای ما اعتراف کند. آن اعترافات ارزشی ندارند و ما هم نباید وقت خود را صرف بحثهای بی ارزش کنیم.

نکته بعدی که زاییده بحث بالاست ولی اهمیتی بیشتر از خود آن دارد برخورد برخی افراد بدنه جنبش سبز با این ماجراست. برخورد علیرضا رضایی از نوع بگم بگم بود که ظاهرا از ا.ن. به ایشان سرایت کرده است. آقای رضایی اعلمی را بطور ضمنی تهدید کرده که یا ساکت شود یا لجن مالش میکند. در واقع یک نوع زورگیری و گردن کلفتی کرده است از نوع اینترنتی. امیدوارم اقای رضایی هم این را متوجه شوند که اولا تقلید از ابراهیم نبوی لزوما باعث موفقیت نمیشود و در ثانی راههای بهتری هم برای ابراز نظر و وجود هست که با اندکی تفکر میتوانند به آنها برسند.
و اما برخورد جالبتر از شخصی بود به اسم علی قاضی زاده. جناب قاضی که ساکن کاناداست و از آنجا به مبارزه از راه دور خود مشغول هستند لب کلامشان این است که چرا اعلمی زندانی نشده است!! تازه این را به عنوان یک سوال اساسی هم مطرح کرده اند!
ایشان این مطلب اعلمی را بهانه کرده اند تا بگویند قبای ازادیخواهی بر تن اعلمی گشاد است و بر این هم بسنده نکرده ادعاهای مضحکی طرح کرده اند مبنی بر اینکه :
1- اعلمی به مجرد رد صلاحیت در مجلس هشتم، ایشان یک شبه ... از حقوق مردم سخن راندند!!
2- واکنش اعلمی به تقلب گسترده در انتخابات و حضور میلیونی مردم در خیابان ... تنها سکوت بود و سکوت!!
3- اعلمی در صول حیات سیاسی خود هیچگاه سابقه حمایت از فکر یا حرکت خاصی را نداشته است
4- کارنامه اعلمی در مجلس ششم پر است از همصدایی با اصولگرایان
و نهایتا اینکه اعلمی هیچ نکته مثبتی در پرونده ندارد و بس.
واقعا در برابر این اظهارات چه میتوان گفت؟ جز اینکه یک آدم عقده ای نشسته و به هر دلیلی خواسته مدفوعات متشکل از عقده های فروخفته خود از اعلمی را چنین دفع نماید. اما آنچه مرا نگران میکند شخص قاضیزاده نیست که کسی آدم حسابش نمیکند بحث بر سر تفکری است که قاضی زاده یک نماینده آن است. جناب قاضی که هر روز ساعتها پای اینترنت است و برای خود هزار ماشا اله نظریه پردازی است حسابی. چنین کسی آیا از سوابق اعلمی مطلع نیست؟ آیا سری به این سخنرانیهای اعلمی نمیزند که در آن اعلمی بارها و بارها از مقولاتی چون جرم سیاسی، مهار قدرت، اهانت به مجلس ششم، دفاع از اظهار نظر نمایندگان و صدها مورد دیگر از حقوق مردم و آزادیهای آنها دفاع میکند. واقعیت این است که اعلمی با همه ایراداتی که ممکن است داشته باشد همواره صدای مردم و نماینده واقعی آنها بود که هیچگاه نمایندگی مردم را به طرفداری از حزب یا گروه خاصی نفروخت. مثل هر فرد سیاسی دیگر اعلمی هم بری از اشتباه نیست. همین مورد اعترافات ابطحی هم به زعم بنده یک اشتباه از سوی اعلمی است اما آیا این اشتباه دلیل میشود که کسی مثل قاضیزاده چنین بیشرمانه تمام مبارزات اعلمی علیه استبداد و علیه دشمنان آزادی مردم را ندیده بگیرد؟ اگر چنین است که باید گفت برای چه اقدام شرم آور دیگری نمیتوان دلیلی یافت؟
همانطور که گفتم شخص قاضی زاده یا رضایی مهم نیستند مهم این است که تفکری این چنینی بخش مهمی از جنبش سبز را هم دربر میگیرد. اگر چنین است که هرکس با جنبش سبز اندک اختلافی دارد باید به بدترین وجه لجن مال شود سوال من این است که در جنبش سبز چه طلم دیگری ممکن نیست؟ من نمیخواهم این مساله را که فردی خودخواه و متوهم در نوشته ای پریشان اقدام به لجن پراکنی علیه یکی از پاکترین اصلاح طلبان ایران کرده به همه جنبش سبز تعمیم بدهم اما متاسفانه باید بگویم افرادی این چنین در جنبش سبز کم نیستند و همین مساله مرا نگران میکند که ایا با جنبش سبز به چیزی بیش از یک رنگ دست خواهیم یافت؟ ایا به فرض پیروزی جنبش سبز عدالت و آزادی هم پیروز خواهند شد یا اینکه استبداد اینبار در شکلی دیگر بازتولید خواهد شد؟

Sunday, November 8, 2009

حمایت از میر حسین موسوی

دیدم علیرضا رضایی تو وبلاگش فراخوان داده برای حمایت از موسوی، گفتم من هم چیزکی بنویسم. به نظرم رضایی کلک این الف نونی ها را درست متوجه شده است. اینها از یک طرف با تمام قوا به مقابله میرحسین میروند تا نگذارند سیزده آبان از خانه خارج شود از طرف دیگر هم سعی دارند با انواع شگردهای اطلاعاتی ودروغ پردازی سر همین مسائل میر حسین را ضایع کنند. اینها آدمهای نسبتا زیرکی هستند. میدانند که اگر به موسوی آسیبی برسانند عواقب وخیم براشون داره پس چه چیزی بهتر از اینکه به دست خود سبزها میرحسین را حذف کنند. یعنی با ترور شخصیت. البته چند نفر را فریب میدهند که چیزهای چرت و پرت (ونه انتقاد درست و حسابی) در مورد میر حسین بگویند و بعد هم روی این موج سوار میشن تا بقیه را بازی بدهند. قضیه حاج آقا زارع فومنی در ستاد کروبی حتما یادتان هست که. اون زمان فومنی شروع کرد به کوبیدن موسوی و اطرافیان. خوشبختانه ستاد کروبی با فهم درست مساله فورا فومنی را اخراج کرد. الان ببینید همین فومنی بر علیه موسوی و کروبی چه ها که نمیگه. به هر حال این را نوشتم تا بگویم من هم در فردیت خود و در جمعیت جوانان پر شور سبز از میر حسین موسوی حمایت میکنم. هر چند با او 100 درصد موافق نباشم اما او را به عنوان محور اصلی رهبریت جنبش سبز قبول دارم و حمایتش میکنم هرگونه که بتوانم از جمله با همین پست وبلاگی.
باید ثابت کرد که جنبش سبز هوشیارتر از این حرفهاست. حالا که اونها میخوان موسوی را ضایع کنند ما هم از او حمایت جانانه کنیم تا کور شود چشم هر چی حسوده!

Friday, November 6, 2009

شلیکهای مرگبار در پایگاه نیروهای آمریکایی در تگزاس

در یک خبر باورنکردنی، دقایقی پیش خبرگزاریهای آمریکایی گزارش کردند که در طی یک حمله به بزرگترین پایگاه نیروهای آمریکایی در پایگاه فورت هود تگزاس حداقل دوازده سرباز آمریکایی کشته و بیش از سی سرباز زخمی شده اند. خبرگزاریها هنوز از انگیزه مهاجمان اطلاعی نمیدهند اما احتمال داده شده است که حداقل سه نفر در این حمله بطور مستقیم دست داشته باشند. مهاجم اصلی یک افسر ارتش آمریکا بنام ندال مالک حسن است که در طی این حمله کشته شده است. دو نفر دیگر هم ظاهرا بازداشت شده اند. هنوز جزئیات این حمله منتشر نشده است.
رسانه های اعلام کرده اند که بیمارستانهای محل حادثه نیاز به اهدای خون دارند.
در مجلس آمریکا هم یک دقیقه اعلام سکوت شد برای احترام به کشته شدگان. باراک اوباما نیز پیامی به همین مناسبت صادر کرد.
ارتش آمریکا آخرین اخبار این ماجرا را در صفحه توئیتر خود نیز منتشر میکند.
بنا به گفته منابع ارتش آمریکا در این پایگاه قبلا نیز حملات خشونت بار توسط سربازان علیه همدیگر گزارش شده است اما حمله ای در این سطح بسیار نادر میباشد. مهاجم اصلی این حمله با دو قبضه سلاح به مرکز آماد سربازان در این پایگاه حمله کرده است. فورت هود بزرگترین پایگاه سربازان امریکایی در کل دنیا میباشد. این مرکز همانند یک شهر بزرگ است و مرکز آماد سربازان نیز شامل چندین ساختمان میباشد. این مرکز دارای نه مدرسه و چندین مرکز خرید است. در هر زمان تعداد 25 تا سی هزار نفر در این مرکز اقامت دارند.
باراک اوباما هم اکنون در حال کنفرانس مطبوعاتی با خبرنگاران در این زمینه است. اوباما گفت که از دست دادن سربازان امریکایی در خارج به اندازه کافی دشوار است اما از دست دادن انها در حمله ای در خاک آمریکا بسیار وحشتناک است.
مهمترین سوال این است که آیا این حمله یک عملیات تروریستی بوده یا تنها یک رفتار خشونت بار بوده که توسط چندین سرباز علیه همقطارانشان صورت گرفته است.
سی ان ان اعلام کرد که دو نفری که بازداشت شده بودند اکنون آزاد شده اند.
در یک خبر باورنکردنی، دقایقی پیش خبرگزاریهای آمریکایی گزارش کردند که در طی یک حمله به بزرگترین پایگاه نیروهای آمریکایی در تگزاس حداقل دوازده سرباز آمریکایی کشته و بیش از سی سرباز زخمی شده اند. خبرگزاریها هنوز از انگیزه مهاجمان اطلاعی نمیدهند اما احتمال داده شده است که حداقل سه نفر در این حمله بطور مستقیم دست داشته باشند. مهاجم اصلی یک افسر ارتش آمریکا بنام مالک ندال حسن است که در طی این حمله کشته شده است. دو نفر دیگر هم ظاهرا بازداشت شده اند. هنوز جزئیات این حمله منتشر نشده است.
فرد شلیک کننده (مالک حسن) مدرک پزشکی داشته است و به عنوان روان پزشک در ارتش آمریکا خودمت میکرده است. تخصص وی در معالجه افرادی بود که بدلیل بودن در میدان جنگ مشکل روانی داشته اند. قرار بوده که حسن به زودی به عراق اعزام شود. همچنین مالک حسن به تازگی برای ترفیع درجه هم انتخاب شده بود.
آخرین گزارشها: ساعتها پس از اعلام اولیه مبنی بر کشته شدن ضارب، خبرگزاریهای آمریکایی اعلام کردند که ضارب زخمی شده ولی زنده است و از نظر پزشکی هم در شرایط پایداری به سر میبرد.
ضمنا اعلام شد که ضارب اردنی تبار است اما در آمریکا متولد شده و تحصیل کرده است. پسر عموی ضارب هم از طرف خانواده آنها اعلام کرد که این خانواده از آنچه اتفاق افتاده به شدت اندوهناک و متعجب است. او گفت که دکتر نیدال حسن شهروند و زاده آمریکا بود و در آمریکا رشد و بالیده بود. او اضافه کرد که خانواده ما همگی به کشور خود آمریکا افتخار میکنیم و از آنچه اتفاق افتاده به شدت متاثریم. وی همچنین به خانواده تمام آسیب دیدگان تسلیت گفت.
یک سرباز آمریکایی که اوایل امسال توسط دکتر نیدال حسن معالجه شده بود گفته است که دکتر حسن روانپزشکی حاذق و بسیار مودب و حرفه ای بود. او گفت باور کردن اینکه دکتر حسن بتواند چنین کار وحشتناکی انجام دهد برایم بسیار سخت است.
یک سرباز دیگر گفت که دکتر حسن جز داستانهای وحشتناک ما سربازان چیزی نمی شنید و شنیدن این همه تجارب تاثربار میتواند روی او اثر گذاشته باشد. یک استاد دانشگاه کالیفرنیا گفته است که کار با افرادی که استرسهای وحشتناک تجربه کرده اند بر روی انسان اثر میگذارد اما اینکه اثری به این اندازه داشته باشد بسیار بعید است.


Monday, June 29, 2009

مسئولیت سنگین میر حسین موسوی و ما طرفداران


من به چشم های بی قرار تو قول می دهم ، ريشه های ما به آب، شاخه های ما به آفتاب می رسد و
... ما دوباره سبز می شويم
بعد از تایید انتخابات:
انتخابات تایید شد. همانطور که انتظارش میرفت. اما کار ما تازه آغاز شده است. کار اصلی آقای موسوی هم تازه اکنون آغاز میشود. موسوی اکنون پشتوانه ای دارد که قطعا دیگر سیاستمداران ایران فاقد آنند. او طرفداران پر و پا قرصی دارد که به موسوی به عنوان سیاستمداری صادق و شجاع اعتماد دارند. تمام تلاش عوامل اطلاعاتی رژیم (از جمله حسین شریعتمداری) این است که این پشتوانه را از موسوی بگیرند. آنها بسیار علاقمندند تا موسوی با حرکتی تند انرژی خود و هوادارانش را تخلیه کند و مزدوران کیهانی بتوانند با حذف کامل موسوی از صحنه سیاسی ایران این حرکت اصلاحی را در نطفه خفه کند. میر حسین موسوی، اما مسئولیتی سنگین در قبال حرکت اصلاحی ایران بر عهده دارد. او اکنون میراثدار بیش از صد سال مبارزه ایرانیان برای آزادی و حاکمیت قانون است. هم ما طرفداران و هم خود آقای موسوی باید بیشتر و محکمتر از گذشته در صحنه باشیم. در صحنه بودن به معنای درگیری با پلیس یا حتی تظاهرات هم نیست.


بر طبق شنیده ها، آقای موسوی قصد دارد انصراف از پیگیری ابطال انتخابات را منوط به حکم شرعی از طرف علما کند. این یک استراتژی هوشمندانه است. اگر این طرح به دلیل فشار حاکمیت بر مراجع به نتیجه نرسد (که سر مقاله دیروز کیهان هم خبر از همین فشار شدید بر مراجع دارد) آقای موسوی باید به هر شیوه ای دیگر این مبارزه را وارد فاز بعدی خود کند. فاز بعدی این مبارزه تداوم این اعتراضات در شکل یک اپوزیسیون قدرتمند داخلی است. موسوی میتواند وباید یک جبهه مخالف گسترده را برای پیگیری مطالبات اصلاح طلبان سازماندهی کند. در این راستا دو نکته بسیار مهم است:


یک) تحت فشار گذاشتن حاکمیت برای اخذ امتیازهایی چون فراهم کردن رسانه ارتباطی با مخاطبین از قبیل امکان یک شبکه تلویزیونی یا امکان استفاده هرچند محدود از برنامه های زنده در رسانه ملی
دو) سوق دادن پتانسیل حرکات اخیر به سمت جلوگیری از تکرار موارد مشابه تخلفات انختاباتی در آینده از طریق اصلاح جامع قانون انتخابات و کم کردن اختیارات نهادهای منتسب به رهبر در اعمال نظر بر انتخابات.


جناب مهندس موسوی و دوستان و همراهان عزیز: کار ما تازه شروع شده است. ما نباید اجازه دهیم این حرکت مقدس که همچون روحی تازه در کالبد مبارزات تاریخی اصلاح طلبی ایرانیان است در نطفه خفه شود. بیایید این رگبار را به رودی جاری تبدیل کنیم تا در پرتو جریان این رود بیابانهای جهل تبدیل به گلستانهای سر سبز شوند و از کویر استبداد برای همیشه بیابانزدایی شود. این را فقط ما میتوانیم اگر همه باهم باشیم:


دست در دست هم نهیم به مهر........میهن خویش را کنیم آزاد

Friday, June 26, 2009

بعد از انتخابات

پیش درآمد: انتخابات تموم شد. حاشیه هایش البته هنوز ادامه داره اما اون هم تموم میشه. البته اون طور که من میخواستم تموم نشد. قبل از انتخابات متنی در حمایت از آقای موسوی نوشتم که در بالاترین هم مورد بحث قرار گرفت. بجاست که اکنون هم تحلیل خودم از اوضاع را بنویسم. میخواهم به دو موضوع جداگانه بپردازم:
1- بحث تقلب و تخلف در انتخابات
2- فضای جامعه در این دوره
فکر می کنم اولین چیزی که باید به آن بپردازم بحث تقلب در انتخابات است. نه اینکه مهمتر باشد بلکه به این دلیل که موضوع روز است و بدون پرداختن به این بحث متاسفانه نمیتوان وارد بحث بعدی شد. بحث فضای جامعه و دوقطبی شدن شدید ان را میگذارم برای بعد.

بحث تخلف و تقلب در انتخابات:
اولا دو بحث تخلف و تقلب را جدا میکنم. وقتی میگویم تقلب یعنی اینکه در روز رای گیری مثلا رای کسی را نخوانند یا رای الکی برای کس دیگر بنویسند و وارد صندوق کنند و از این حرفها. بحث تخلف یعنی کارهای خلافی که کاندیداها یا طرفدارانشون انجام میدن مثل پخش سی دی های دروغین یا انتشار آمار ساختگی و الی آخر. در این انتخابات ما شاهد تخلفات بسیار بودیم. تخلفات علنی مثل دروغ و تهمت رییس دولت به افراد مختلف در صدا و سیما، انتشار آمار و خبرهای جعلی از طریق صدا و سیما، روزنامه های دولتی و غیره. این تخلفات هر چند بعضا جدید و شگفت آور بودند (مثل اتهامات احمدی نژاد در صدا وسیما) اما نوعا در انتخابات قبلی هم وجود داشتند. چهار سال قبل هم صدا و سیما بر علیه اصلاح طلبان موضع میگرفت و پخش دروغهای مختلاف علیه اصلاح زلبان هم یک عامل اصلی ناکامی کاندیداهای اصلاح طلب بود. هشت سال قبل از آن هم صدا و سیما هر چه میتوانست علیه خاتمی کار کرد و اموال بیت المال هم در اختیاررقیب ایشان بود که البته نتیجه عکس داد. اصلاح طلبان در بدو ورود به انتخابات از این مسائل مطلع بودند. میدانستند که بسیج، صدا و سیما، روزنامه های دولتی و غیره قرار است از کی حمایت کنند. البته این اطلاع و پذیرش ضمنی آن از طرف اصلاح طلبان باعث قانونی شدن این اقدامات نمیشود. اما اصلاح طلبان در واقع پذیرفته بودند که با وجود همه اینها میخواهند به مبارزه با کاندیدای استبداد بروند. به نظر من هم این تصمیم آنها اشتباه نبود چون انتخاب بهتری نداشتند. با این همه اینها تخلفات مهم، گسترده و تاثیرگذاری هستند که در یک انتخابات عادلانه تحمل نمیشوند (یعنی در این سطح تحمل نمیشوند). اما در ایران چیزی به اسم انتخابات عادلانه و آزادانه نداریم و اصلاح طلبان با علم به همه این مسائل وارد مسابقه شدند.


حالا به نکته بعدی میرسیم که تقلب در انتخابات است و اینکه چه تقلبی و در چه سطحی در این انتخابات صورت گرفته است؟ برای من پاسخ دقیق به این سوال بسیار مشکل است چرا که پاسخ دقیق به این سوال اطلاعات کافی میخواهد که من ندارم و آنگونه که من میبینم و میخوانم ظاهرا هیچ کسی چنین اطلاعاتی را ندارد. دلایلی که ستاد میر حسین و کروبی برای تقلب اعلام داشته اند عمدتا ناظر به مشکلات و سنگ اندازیهایی هستند که از طرف مجریان انتخابات صورت پذیرفته است. در واقع بیشتر اینها دلایل شهودی و ناظر بر تخلفات هستند. به عنوان مثال اگر ستاد میر حسین و کمیته صیانت از آرای ایشان آماری دارد از شمارش رای در صندوقهایی که، نمایندگان آقای موسوی تا آخر در پای صندوق رای حاضر بوده اند باید این آمار منتشر شوند چرا که این آرا میتواند مرجع مناسبی باشند. اما چنین آماری منتشر نشده اند. البته من دلایل فراوانی میتوانم بیاورم که آمار ارائه شده احتمالا جعلی هستند اما این دلایل به اصطلاح محکمه پسند نیستند چرا که از جنس دلایل شهودی هستند و نه مبتنی بر آمار و ارقام حقیقی. به نظر من اگر ستاد میر حسین آماری دارد حتی مبنی بر اینکه بنا به گزارش نمایندگان آنها فاصله بین میر حسین و احمدی نژاد چیزی غیر از آن است که اعلام شده باید این آمار را منتشر کنند. در جمع بندی این بحث میخواهم عرض کنم که برای ادعای تقلب وسیع در انتخابات (که صد البته و از روی دلایل شهودی محتمل است) تاکنون دلایل محکمه پسندی از ستادهای اصلاح طلبان ارائه نشده است.
بحث تخلفات اما سر جای خود هست و به نظر من اصلاح طلبان باید روی این تخلفات تاکید کنند و به طرف مقابل خود بفهمانند که به این تخلفات عادت نکرده و آنها را جزئی از پروسه انتخابات تلقی نخواهند کرد. چرا و به چه حقی تمام امکانات مملکت از جمله نیروهای مسلح، صدا و سیما و صدها نهاد دیگر را میتوان علیه کاندیداهای اصلاح طلبان بسیج کرد؟ و چرا باید بودجه ملت صرف وارونه جلوه دادن حقایق شود تا حماقت در جامعه بپرورد؟ اگر آقایان مصرند که از این تخلفات انجام دهند قطعا اینکار برایشان بدون هزینه نباید باشد و هزینه آن نافرمانی مدنی و عدم پذیرش دولت برآمده از این چنین انتخاباتی است. البته نافرمانی مدنی به معنی تظاهرات دائم نیست. در ایران و در شرایط حاضر این روش کارکرد زیادی ندارد و اگر صرفا به آن تاکید شود باعث سرخوردگی خواهد شد. به نظرم باید اعتراضات از تظاهرات وارد فازی دیگر شود. مردم ضمن اینکه روح اعتراض را زنده نگه میدارند باید شکل آن را عوض کنند و حتی الامکان طرف مقابل را وادار به واگذاری امتیازاتی بلند مدت و عقب نشینی اساسی کنند. یادمان باشد که رژیم نمیخواهد و نمیتواند برای مت زیادی این اعتراضها را تحمل کند و وادار به عقب نشینی خواهد شد. اما شرط ادامه یافتن اعتراضات هم این است که از گزند افراط گری در امان بماند. طرفداران احمدی نژاد در پوششهای مختلف سعی در به آشوب کشانیدن هر تجمع و هر حرکت اعتراضی را خواهند داشت. باید از سر دادن شعارهای بی ربط و انجام اعمال غیر منطقی مثل آتش کشیدن خودروی مردم یا پلیس دوری کرد. هر کس هم چنین کرد مطمئن باشید یا ناآگاه است یا یک نفوذی انصار. پاشنه آشیل زنده نگه داشتن حرکت اعتراضی ما حفظ آرامش در حین اعتراض است و این دقیقا همان نکته ای است که میر حسین در هر بیانیه اش ما را به آن فرا میخواند. اعتراضات آرام این حسن را دارد که به رهبران اصلاح طلب فرصت و توان میدهد تا در مذاکرات سیاسی از طرف حاکم امتیاز بگیرند. ما باید هدفمان در این اعتراضات فراهم اوردن زمینه رشد جامعه مدنی در کشور باشد. بلند مدت فکر کنیم و اهداف آنی نباید ما را از هدف عالی مان بازدارد. ما باید ببینیم چگونه میتوان با این اعتراضات و در نتیجه آنها فضای آزادتری برای مطبوعات و احزاب فراهم کرد. حتی اگر نتیجه انتخابات را هم نتوانستیم تغییر دهیم، باید امتیازات لازم را برای یک جامعه مدنی قوی از نظام اخذ کنیم.

در پایان بحث هم این نکته را عرض کنم که برخی وبلاگنویسان که متاسفانه تعدادشان هم کم نیست شروع کرده اند به خودزنی. یعنی به جای آنکه به راههای پیش رو بیاندیشند، به انتقاد از اصلاح طلبان و مخصوصا میرحسین پرداخته اند. این همان روشی است که در دوره نهم هم بعضی هواداران معین پیش گرفتند. در حالی که معین به تخلفات معترض بود آنها شروع به خودزنی کردند و حتی فرصت اعتراض را هم از معین گرفتند. من نمیگویم کسی از میر حسین انتقاد نکند، اما باید محدودیتهای او را هم در انتقاد در نظر بگیرید. میر حسین اکنون در حبس خانگی است. دیدار با او منجر به بازداشت میشود. تقریبا همه مشاوران نزدیکش دستگیر و زندانی هستند. خودش هم در محکمه کیهانیان به انواع جرائم متهم شده است. با این وجود او از مبارزه پا پس نمیکشد. کمکش کنیم و اگر نمیتوانیم کمک کنیم حداقل زیر پایش را خالی نکنیم. همین.

Monday, May 18, 2009

آیت ا... بهجت: مردی که صاحب کرامات بود

امروز ایت ا... بهجت درگذشتند. به کرات از افراد مختلف شنیده بودم در مورد مقام عرفانی و کرامت ایشان. از جمله اینکه خود خمینی هم نسبت به مقام علمی، عرفانی و معنوی او بسیار با احترام برخورد میکرد. دو خاطره از آقای بهجت نقل کرده اند که بسیار جالب به نظرم آمد.

خاطره اول: آیت ا... بهجت و احمدی نژاد
گفته می شود زمانی که احمدی نژاد به بیان مسائلی چون ظهور هاله نور در دور سرش می پردازد، این مرجع تقلید با چهره ای در هم کشیده اتاق را ترک می کند. در محافل مذهبی گفته می شود که این حرکت اعتراض آیت الله بهجت نشانه ناخشنودی و نارضایتی وی از این گونه سخنان بوده است.

خاطره دوم: آیت ا... بهجت و شهرام جزایری:
شهرام جزايري با طرح ترفندي، روزي به مقابل مسجد حضرت آيت الله بهجت(دامت‌برکاته) در قم مي روند تا وقتي که حضرت آقا از نماز فارغ مي شوند، از فرصت استفاده‌ کنند و وارد دفتر يا منزل آقا شوند و ملاقاتي انجام دهند. به همين منظور بيرون مسجد منتظر مي‌مانند تا نماز تمام شود و آقا از مسجد بيرون بيايند.
حضرت آيت الله بهجت(دامت‌برکاته) هميشه سرشان پايين است و به کسي نگاه نمي‌کنند. وقتي از مسجد خارج شدند، يکي از دوستان و نزديکان شهرام جزايري به آيت الله بهجت(دامت‌برکاته) نزديک شد و به آقا گفت: حضرت آيت الله؛ آقاي شهرام جزايري از تجار خير تهران(!) هستند و فعاليت‌هاي خيريه فراواني انجام مي‌دهند و براي عرض ارادت و دست‌بوسي خدمت رسيده‌اند، در اين هنگام آقا سر مبارک را بالا‌گرفتند و به شهرام جزايري نگاهي کردند و فرمودند: «برو و از کارهاي خيري که انجام داده اي توبه کن!».

حجت‌الاسلام غلامي، از اعضاي سابق دفتر حضرت آيت‌الله بهجت(دامت‌برکاته) نقل کرده‌است: «روزي شهرام جزايري، بر اساس ارتباط‌هايي که ايجاد کرده‌بود از فرزند آيت‌الله بهجت(دامت‌برکاته) درخواست ملاقات با آقا را داشت. اما وقتي اين جريان به اطلاع حضرت آيت‌الله بهجت(دامت‌برکاته) رسيد وي مخالفت کرد».


حمایت از نوع مخملباف، زیبا و دلنشین


مخملباف از مهندس موسوی حمایت کرد. زیبا و دلنشین. بدون آنکه بر کسی بتازد. از موسوی حمایت کرد و از کروبی هم به نیکی و نیکنامی یاد کرد. بدون آنکه گوشه و کنایه آید. بدون آنکه از کسی تعجب کند که چرا مانند او نگاه نمیکند. بدون خود پسندیهای رایج در این زمان ما. بسیار زیبا و هنرمندانه بود کارش. من مهمتر از همه این قسمتش را دوست دارم که در مورد تغییر مهندس موسوی نسبت به روزهای اول انقلاب و دهه شصت می نویسد: مهندس موسوی هم عوض شده است. منتها او حتی عوض نشده آن دورانش نیز، از عوض شده امروزه خیلی‌ها بهتر است. و چقدر حرف نهفته است در این کلمات. بعضی ها فکر میکنند اصلاح طلبی بر زبان آوردن کلماتی است که فقط لقلقۀ زبانشان است و بس. آنگاه که در مسند قدرت یا در هر مسند و منبری قرار گیرند دیگر همۀ حرفهای قشنگ را هم از یاد خواهند برد و اعمالی عکس آنها خواهند داشت.
و یا آنگاه که میگوید "تا حالا یک ایرانی را دیده‌اید که خودش را در پول نفت سهیم نداند؟ اما تا حالا چند تا ایرانی را دیده‌اید که خودش را در انقلاب و به‌خصوص جنبه‌های منفی‌اش سهیم بداند؟" آری برخیها یک عذرخواهی خشک و خالی هم نمیکنند از نقشهای منفی که بازی کرده اند چرا که فکر میکنند همیشه حق با آنهاست، در هر دسته و گروهی هم که باشند تفاوتی نمیکند. مخملباف شجاعت حرف زدن را دارد. او زمانی حرف از "نوبت عاشقی" زد که حتی سیاستمدار میانه روی چون مهاجرانی هم نوبت عاشقی را "هوای عفن و آب ناگوار" می شمرد. و عجیب است که مخملباف با شجاعت تمام اینبار میگوید که میر حسین موسوی مصداق واقعی کسی است که به مخالفانش میگوید من مخالف فکر توام، اما جانم را می‌دهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی. زیبا بود نامه مخلباف و آموزنده. من این قسمت نامه مخملباف را که دوست تر میدارم ، عینا اینجا درج میکنم. متن کاملش را سایتهای بسیاری از جمله قلم نیوز منتشر کرده اند.

"می‌گویند مهندس موسوی در دوران نخست‌وزیری‌اش انقلابی بود. معلوم است که بود. مگر من نبودم؟ و مگر شما، اگر هم نسل من هستید، انقلابی نبودید؟ در آن دوران از راست و چپ همه انقلابی بودند. و مگر 30 میلیون مردم انقلابی نبودند که همه در خیابان‌ها ریختند و انقلاب کردند؟ چرا آلزایمر مصلحتی می‌گیریم؟ ما مردم ایران چه خوب و چه بد، در سال 57 با اکثریت قاطع انقلاب کردیم و در این تجربه 30 ساله از آنچه کرده بودیم ، خودمان هم عوض شدیم. امروزه چه کسی هست که بعد از این تجربه پر فراز و نشیب 30 ساله، شبیه 30 سال پیشش باشد؟

مهندس موسوی هم عوض شده است. منتها او حتی عوض نشده آن دورانش نیز، از عوض شده امروزه خیلی‌ها بهتر است. او امتحان آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی‌اش را در دوران نخست‌وزیری‌اش داده است. فقط او یک اشکال دارد. و آن این است که هنوز شهید نشده. ما ملتی هستیم که تا کسی شهید نشود، قبول نیست. برای ما آزادی‌خواه کسی است که در زندان است و در حال اعتصاب غذاست. اما همین که آزاد شد، حتی اگر در حال ادامه مبارزه برای آزادی باشد، می‌گوییم کلک بود، از خودشان است.

و چون ما همیشه صد در صد را می‌خواهیم، آن هم صدی که فقط در ذهن خود ما درست است، مدام به وضعیت صفر می‌رسیم. و چون نگاه تاریخی نداریم، مدام تاریخمان تکرار می‌شود. و چون نگاه علمی نداریم، تجربیاتمان را آزمایش نمی‌دانیم تا از آن قانون علمی کشف کنیم. همه چیز را بد شانسی یا خوش‌شانسی می‌گیریم. اگر انقلاب ایران را آزمایشی می‌گرفتیم که سی میلیون نگاه علمی نتیجه آن را چه درست و چه غلط بررسی می‌کند، تا حالا به قوانین خوشبختی اجتماعی خود رسیده بودیم.

چند نفر هستند که به 8 سال اصلاحات به عنوان یک آزمایش علمی اجتماعی دیگر نگاه کنند و از آن آزمایش، قوانین حاکم بر روند حرکت در این جامعه را کشف کنند. هر چند نفر باشند، یکی از آن‌ها مهندس موسوی است. نگاه او علمی است. و به آزمایش انقلاب و اصلاحات، مثل یک آزمایش نگاه می‌کند و نه مثل یک رویا و آرمان. برای او آرمان، آزادی و عدالت است. اما انقلاب و اصلاحات، فقط یک آزمایش بزرگ اجتماعی است که باید منتظر نتایج علمی آن بود. هیچ دانشمندی به آزمایش‌هایش به دیده شکست و پیروزی و یا آرمان و ایمان نگاه نمی‌کند. و مگر بشر جز آزمایش راه دیگری برای شناخت علمی داشته است؟ و مگر شناخت جامعه جز از راه سعی و خطا و آزمایش علمی ممکن است؟

آن‌ها که با انقلاب بدند، طوری غیر علمی از انقلاب حرف می‌زنند که اگر می‌توانستند یک انقلاب دیگر می‌کردند. و برای همین از آزمایش ما نتیجه لازم را نمی‌گیرند و با آن که به آزمایش ما فحش می‌دهند، دنبال تکرار همان آزمایشند. انگار انقلاب نسل ما بد بود ولی انقلاب نسل آن‌ها خوب است.

از طرفی ما ایرانی هستیم. و ما ایرانی‌ها در سود شریکیم، اما در زیان شراکتمان را به هم می‌زنیم. تا حالا یک ایرانی را دیده‌اید که خودش را در پول نفت سهیم نداند؟ اما تا حالا چند تا ایرانی را دیده‌اید که خودش را در انقلاب و به‌خصوص جنبه‌های منفی‌اش سهیم بداند؟

برای ریاست جمهوری ما یک چگوارا می‌خواهیم که ضمنا گاندی باشد و در عین حال مسلمان و شبیه حضرت علی و در عین حال سکولار و حتی لاییک که در متن همه جریانات از اول انقلاب بوده باشد، اما با هیچ کسی، دوستی و یا مراوده و یا دشمنی نکرده باشد، و خیلی هم با تجربه باشد، اما قاطی هیچ جریانی نبوده باشد. و بعد از مدتی طولانی شکنجه و اعتصاب غذا شهید شده باشد.

مگر می‌شود یک شهید آزادی و عدالت را یافت که رییس جمهور ما شود؟"

Monday, May 11, 2009

جامعه ای که ما ساخته ایم

در سایت انتخاب خواندم که پسری نوزده ساله، زن همسایه شان را به قتل رسانده و بعد به جسد او تعرض جنسی کرده است. ماموران پلیس جسد زن را در آشپزخانه خانه اش یافته اند در حالی که کودک یک و نیم ساله اش در کنارش بوده! بد نیست آنها که به دنبال ساخت جامعه ای مناسب شان ام القرای اسلام بوده و هستند بنشینند و بیاندیشند به آنچه ساخته اند. به نظرتان اگر آن پسر نوزده ساله راه دیگر و آسانتری برای ارضای شهوتی که وی رابه جنون رسانده بود داشت، هیچگاه به جنازه یک زن شوهردار تجاوز میکرد؟
وای بر ما! آنکه این کار را کرده فقط این پسر نیست. خیلی های دیگر هم در این کار او مقصرند.

Saturday, May 9, 2009

مریم و دخترکانی که در پارک بازی می کردند

دخترم سولماز سه سال دارد. عصرها که به خانه می آیم اصرار دارد که برویم بیرون تا در پارک کوچک نزدیک خانه مان بازی کند. دیروز تا رسیدم خانه دیدم آماده است و منتظر من. به سختی اجازه گرفتم تا یک عصرانه و چایی بخورم. نیم ساعتی بعد بیرون بودیم و سولماز سوار بر دوچرخه کوچکش با من حرف میزد. تند میرفت و سعی میکرد مرا هم مجبور به دویدن کند. رفتیم تا به پارک رسیدیم. سولماز فعلا با دوچرخه اش بیشتر حال میکرد. در کناری ایستاده بودم و سولماز مسیر کوتاه خیابان کنار پارک را بالا و پایین میرفت. تازه دوچرخه سواری را درست یاد گرفته و خیلی خوشحال است و هیجان زده. آن طرفتر در زمین بسکتبال دو تا دختر نوجوان مشغول بازی هستند. شاید دوازده سیزده سالشان باشد. ضمن اینکه سنشان را تخمین میزنم به یاد خواهرم می افتم. به یاد زمانی که خواهرم مریم همسن اینها بود. به یاد تمام هم سن و سالهای این دخترکان در ایران می افتم. به یاد دختران کوچکی که با مانتو و مقنعه در کوچه و خیابان و مدرسه در رفت و آمدند. در همین حین یکی از این دختران با فراغت از بسکتبال در زمین چمن کنار آن چرخ و فلک می زند. به شادی این بچه ها حسودیم می شود. دوباره یاد مریم می افتم. روزی که هم سن این دخترکان بود. منتظر بود تا همکلاسی اش بیاید و روز جمعه ای باهم به یک مراسم بروند که قرار بود در مدرسه شان برگزار شود.
مادرم راضی نمی شد. میگفت که چرا مراسم را در همان زمان کلاس های مدرسه نمیگذارند. دوستش در میزند. مامان در را باز میکند. دعوتش میکند داخل. در همان راهروی ورودی مامان از مریم و دوستش در مورد این مراسمی که میخواهند بروند سوال و جواب میکند. مادر نگران است. نگران که انحراف دخترش از همین مراسم رفتن آغاز شود. شاید هم حق دارد. همین دیروز دیده بود که پسرهای محله پایینی به "جیران" دختر همسایه روبرویی مان متلک گفته بودند. مریم هنوز سه چهار سالی کوچکتر از جیران است اما این از نگرانی مادر کم نمی کند. مادر میپرسد چه کسانی در مراسم هستند؟ چه کسانی دعوت شده اند؟ همه دانش آموزان باید بروند به این مراسم؟ بالاخره بعد از کلی سوال حکم را صادر میکند. مریم نمی رود. مادر به همین سادگی به دوست مریم میگوید: "مریم نمیتواند بیاید!". دوستش هم که کلی پکر شده بلافاصله خانه را ترک میکند. مریم اما های های گریه میکند. صدار بلند گریه هایش هنوز در گوشم ضجه میکشند. مریم دلش میخواست برود ولی نمیتوانست. به همین سادگی. محیط بیرون برایش امن تشخیص داده نشده بود. او هنوز سیزده سال بیشتر ندارد، مانتو و مقنعه هم سر میکند. سر به زیر است و آرام. هیچ کار خلاف عرفی هم تا حال کسی از او ندیده است اما اینها کافی نیست. مادر که ذهنش نشانی از ذهن جامعه است محیط را برای شرکت دخترش در یک مراسم فوق برنامه مدرسه هم مناسب نمی بیند. لعنت به این محیط! "بابا دوچرخه منو بردار، من میخوام برم سرسره سوار شم" صدای سولماز مرا به خود می آورد. آن طرفتر دخترکان مشغول بازی هستند و مریم هنوز در گوش من های های گریه میکند.

Thursday, May 7, 2009

چرا به موسوی رای می‌دهم؟

در گرماگرم انتخابات ریاست جمهوری مساله سوال از میر حسین در خصوص اعدامهای سال شصت و هفت هم شکلی جدی به خود گرفته است. بدیهی است که هر انسان آزاده ای باید از اعدام افراد بیگناه یا آنانیکه طبق قانون مستحق اعدام نبوده اند آزرده بوده و آنرا به شدت محکوم کند. اما این را هم باید پذیرفت که نمیتوان از یک سیاستمدار انتظار داشت در مورد همه امور جامعه موضعی کاملا شفاف بگیرد. هر سیاستمداری در هر جامعه ای که باشد با پاره‌ای از محدودیتهای عملی روبروست. مثلا بوش و اوباما نمیتوانند مسولیت کشته شدن صدها هزار عراقی را که از زمان فتح عراق توسط آمریکا به شیوه‌های مختلف کشته شده اند بر عهده بگیرند. آنها حتی نمیتوانند مسولیت کارهای خطای افسران عالی رتبۀ مریکایی را هم قبول کنند. برای اینکه در مقام رییس جمهور بودن و ماندن محدودیتهای عملی را تحمیل میکند. این فقط به عنوان مثالی برای فتح باب بحث است وگرنه قصدم مقایسه‌ی موردی نیست. محدودیتهای هر جامعه با دیگری متفاوت است و عوامل مختلفی از جمله سیستم سیاسی موجود، فرهنگ عمومی و باورهای ملی و مذهبی دست به دست هم داده و این محدودیتها را شکل می‌دهند.

با این مقدمه می‌خواهم به این بحث بپردازم که آیا میر حسین به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری باید روشنگرو محکوم کننده اعدامهای دهۀ شصت باشد یا خیر؟ در جواب کوتاه این سوال میگویم در یک فضای ایده‌آل بله. اما در فضای کنونی لزوما پاسخ این سوال مثبت نیست. برای توضیح این پاسخ نیاز است ماجرای این اعدامها و فضایی را که این وقایع در آن شکل گرفت اندکی بشکافیم.
اعدامهای سال 67 در شرایطی صورت گرفت که ایران در جنگ با عراق متحمل فشار فراوانی بود و عقب نشینی‌های متعدد در جبهه‌ها را آغاز کرده بود تا حدی که بر خلاف موضع قبلی‌اش مجبور به پذیرش قطعنامۀ 598 شده بود. از طرفی سازمان مجاهدین خلق با پشتیبانی صدام و با استفاده از ضعف ایران در جنگ اقدام به پیشروی در مرزها کرده و بطور تمام عیار با رژیم ایران وارد نبرد مسلحانه شده بود. این همه در حاکمیت ایران مخصوصا در رهبری سالخوردۀ آن باعث ایجاد یک فضای وحشت و هراس و از طرفی یک خشونت جنون آمیز شده بود. اگر به متن بیانیه‌ها و مکاتبات خمینی (فارغ از اینکه چه کسی اینها را نوشته است و اینکه چه مقدار از آنها کاراحمد خمینی است) در این مدت نگاه کنید تندی لحن شدیدی در آنها مشهود است. طبق روایت آقای منتظری، نامه‌ای از بیت خمینی به قوه قضاییه و قضات کشور فرستاده می‌شود که بر طبق آن این اعدامها شکل میگیرند. باز به روایت منتظری حتی خامنه‌ای که رییس جمهور وقت بود از این قضیه اظهار بی‌اطلاعی کرده است. به هر حال آنچه ما در خصوص این اعدامها میدانیم نشانگر این است که موسوی هیچ نقش مستقیمی در این خصوص نداشته است. البته می‌توان این اشکال را بر موسوی وارد کرد که ایشان در صورت اطلاع از کم و کیف این قضایا چرا اعتراضی نکرده است، اما وی مسولیت مستقیمی در این زمینه قطعا نداشته است.

در شرایط حاضر اما موسوی اگر میخواهد کاندیداتوری ریاست جمهوری شود نمیتواند این اعدامها را محکوم کند چرا که محکوم کردن آنها به معنای نفی خمینی است و در کشور ما در حال حاضر جامعه و حاکمیت به هیچ وجه آمادگی پذیرش چنین اقدامی را ندارد. تاکید هم می‌کنم که هر کس دیگر هم بخواهد در این نظام کاندیدای ریاست جمهوری باشد برای او هم قضیه همین است. کاندیدای ریاست جمهوری شدن در نظام جمهوری اسلامی خودبخود به این معناست که فرد کاندیدا مسولیت حفاظت از اصل رژیم را هم می‌پذیرد. همانگونه که خاتمی هم پذیرفته بود. رییس جمهور را انتخاب نمیکنند تا رژیم را ساقط کند. انتظار از یک رییس جمهور اصلاح طلب این است که ضمن حفظ اصل رژیم آنرا اصلاح کند و فضای جامعه را برای پذیرفتن نقد از حاکمیت آماده‌تر سازد. این مساله در زمان خاتمی صورت پذیرفت اما آنچنانکه باید و شاید پیش نرفت. موسوی را انتخاب نمی‌کنیم که رژیم را از جمهوری اسلامی به یک رژیم کاملا دمکراتیک تبدیل کند. بلکه انتخاب موسوی میتواند فرصتی باشد تا جامعه را به سوی عقلانیت که زمینه اصلی حرکت به سوی جامعه دمکراتیک است سوق دهد. در یک جامعه دمکراتیک است که رییس جمهور میتواند اعدامهای شصت و هفت را هم محکوم کند. ساقط کردن رژیم در قالب انتخابات امکانپذیر نیست. هر کس این هدف را دارد باید برود به فکر روشهای دیگری از مبارزه باشد که اکثرا هم آزموده وبازآزموده شده‌اند و نتیجه‌ای هم نداشته‌اند.

در جامعه ما که احزاب و ساختار حزبی وجود ندارد انتخابات تنها فرصتي است كه در آن مردم اجازه دارند كه در فرصتي بسيار كوتاه و از روی شعارها و برنامه‌های نامزدهای انتخابات به یکی از کاندیداها رای دهند. خلاصه عرض کنم که به موسوی میتوان رای داد زیرا او دیدگاه و اندیشه‌ای بهتر و مترقی‌تراز سایر کاندیداها دارد. موسوی به فرهنگ غیر دولتی باور دارد. او چه در زمان نخست وزیری و چه در زمان ریاستش بر فرهنگستان هنر باعث و بانی خدمات فرهنگی عمده‌ای بوده است. به موسوی رای میتوان داد زیرا او به استفاده از توان کارشناسی و علمی کشور در اداره مملکت باور دارد و در طول نخست وزیری خود نیز اعتقاد خود به این مسائل را نشان داده است. به موسوی میتوان رای داد چرا که اهل اتلاف منابع کشوربا ایده‌های احمقانۀ توزیع پول بین مردم نیست. موسوی کاندیدای بهتری است زیرا که درک صحیح‌تری از جامعه ما دارد وقتی که میگوید "نظام باید برای بقا خود بازوان بلندی را برای در آغوش گرفتن همه نیروها داشته باشد". به موسوی رای میدهم چرا که با ساختار در هم تیده قدرت در ایران آشناست و توان پیشبرد اهداف خود را در این ساختار داراست. آری من فکر می‌کنم به موسوی میتوان رای داد.

Monday, April 27, 2009

عکس روز


مصطفی مولوی در کنار شهید مهدی باکری

مصطفی مولوی (رییس ستاد انتخاباتی میر حسین موسوی در آذربایجان شرقی) کیست؟

می خواستم مطلبی در مورد مصطفی مولوی (رییس ستاد انتخاباتی میر حسین موسوی در آذربایجان شرقی) بنویسم. مصطفی مولوی از جمله معدود همرزمان نزدیک شهید باکری است که از جنگ زنده خارج شده است (خواستم بنویسم به سلامت دیدم بیچاره ده ها بار مجروح شده و خیلی هم به سلامت نیست). یادم است در دوره دبیرستان دبیری داشتیم به اسم آقای زجاجی (خدا بیامرزدش، چند سال پیش از دنیا رفت). اولین بار اسم آقا مصطفی را از ایشان شنیدم. آقای زجاجی که آدم بسیار متشخص و به اصطلاح با کلاسی هم بود تعریف می کرد:
"تازه به جبهه رفته بودم. یک روز دیدم یک جوان کم سن و سال سوار یک موتور بزرگ به سرعت آمد و در آن فضای خاکی جبهه موتورش را پارک کرد ورفت داخل یکی از سنگرها. گرد و خاک حاصل از موتور که نشست شروع کردم به داد و فریاد که این چه وضعی است که بچه ای به این سن و سال یک موتور به این گنده گی سوار شده است و اینها خطرناک است باید ال بشود و بل نشود. حرفم تموم نشده بود که یکی آمد و گفت:
- چته حاج آقا چرا داد میزنی؟
- مگه ندیدی یک جوان کم سن و سال چگونه با موتورش آمد و رفت. خطرناک است آقا. اصلا کی به این موتور داده.
- حاج آقا نبین کم سن و سالی اونو. ایشون معاون لشکر هستند. مصطفی مولوی که میگن ایشون هستند.
برای چند لحظه گیج شدم. اسم آقا مصطفی و تعریف شجاعتهای اونو شنیده بودم اما هرگز نمیدونستم که این چنین کم سن و سال است."
آری خاطراتی از این دست در مورد مصطفی مولوی شنیده بودم که بیشتر شبیه افسانه ها بود. اما هیچ هم افسانه نبود. هم مصطفی حی و حاضراست و هم برخی از آنانکه حضورش را درک کرده اند. مصطفی مولوی افسانه نیست
سردار حاج مصطفي مولوي ; جانشين شهيد « مهدي باكري » در لشكر عاشورا از جمله رزمندگاني است كه از اوايل تشكيل سپاه به اين نهاد پيوست و عليرغم اينكه بارها در عملياتهاي مختلف همچون طريق القدس والفجر 8 و كربلاي 5 بشدت زخمي و شيميايي شد ولي تا آخرين روزهاي جنگ با حضور مستمر خود در جبهه هاي دفاع مقدس روح اسلام انقلابي را در پرتو جنگ استمرار بخشيد.
وي متولد سال 1338 شهرستان ميانه است . در سال 57 پس از اخذ ديپلم در رشته برق دانشگاه تهران قبول شد و به دليل جريانات انقلاب فرهنگي و اعزام به جبهه از ادامه تحصيل بازماند. بعد از اتمام جنگ براي دومين بار از طريق كنكور سراسري قبول شد و در سال 75 در رشته عمران از دانشگاه تبريز فارغ التحصيل گرديد.

مصطفی مولوی از اول تاسیس تیپ و بعدها لشکر عاشورا در کنار شهیدان مهدی و حمید باکری بود. شهید مهدی باکری علاقۀ بسیار به او داشت و شهید حمید باکری همیشه تعریف می‌كرد كه ما در لشگر بدون آقا مصطفی نمی‌توانیم كاری بكنیم.
بالاخره سرتان را درد نیاورم . رفتم تو اینترنت تا اطلاعاتی شسته رفته در مورد مصطفی مولوی پیدا کنم. دریغ از یک لینک مفید که بتواند یک سری اطلاعات عمومی و پایه در مورد آقا مصطفی بدهد. یک لحظه پیش خودم فکر کردم اگر کسی دنبال اسم خود من تو اینترنت می گشت خیلی بیشتر از این اطلاعات کسب میکرد. آری در این فضای بیکران اینترنت من عاجز شدم از پیدا کردن صفحه ای که در آن یک زندگینامه ای یا یک اطلاعات پایه از مطصفی مولوی موجود باشد. واقعا که شرم آور است. حالا اگر آقا مصطفی شهید شده بود الان چندین نفر با دادن اسم و رسم او و چسباندن خود به او وزیر و وکیل شده بودند. همچنانکه به قول خود آقا مصطفی خیلی ها که در آن زمان از اسم جنگ هم می ترسیدند با تعریف خاطره های دروغین ازمهدی باکری به آب و نان رسیدند. واقعا که قصه پر غصه ای است این اخلاق جامعه ما. در مورد مصطفی مولوی که جستجو کنید دو نوع عنوان خبری جلب توجه می کند یکی اینکه ایشان رییس ستاد موسوی شده اند (انگار مطصفی همان لحظه از مادر متولد و مسول ستاد شد و قبل از آن هیچ نبود). لینکهای دیگری که می بینید خاطرات جبهه است در مورد شهید باکری. و البته اسم مطصفی مولوی هم در همه خاطره های باکری هست. در لابلای یک خاطره از حمید باکری چنین میگوید:
"تخریبچی داشت مین‌ها را خنثی می‌كرد كه مجروح شد و من (مصطفی مولوی) رفتم محور را باز كردم . حمید (باکری) از آن‌جا رد شد . آتش آن‌قدر سنگین شد كه من مجروح شدم . حمید برگشت آمد دستور داد مرا ببرند عقب . عراق دو تا كانال داشت . یكیش نزدیك خط ما بود یكیش نزدیك خط خودش . مرا بردند توی یكی از این كانال‌ها . هنوز با مهدی ارتباط داشتم . نمی‌دانست من مجروح شده‌ام . خودم هم چیزی نگفتم . هی دستور می‌داد كجا برویم و چی كاركنیم . چند تا از بچه‌ها را فرستادم جلو . آتش طوری بود كه فقط از یك محور توانستند بروند پیش . بقیه كپ كرده بودند .
مهدی گفت « بچه‌های همت می‌خواهند از مسیر ما بروند . می‌توانی ببری‌شان ؟ »گفتم « من آخر … »
گفت « خدا اجرت بدهد . دارند می‌آیند . بردار ببرشان ! »
روم نشد بگویم زخمی‌ام ، ولی به نیروهای همت نمی‌شد نگفت. چون خودشان دیدند . گفتند « اشكال ندارد . چهار نفر می‌گذاریم با برانكار بیاورندت . »
با برانكار و زیر آتش شدید رفتیم آن‌جا كه باید می‌رفتیم ، بالای تپه .
گفتم « همین جاست . »
گذاشتندم زمین و رفتند محور خودشان را گرفتن. ...."
از مردی که زخمی و روی برانکار هم از جنگ کناره نمیگرفت اکنون کسی چیزی نمیداند جز در بهترین حالت چند تا خاطره. اگر اطلاعات بیشتری در مورد آقا مصطفی پیدا کردم حتما اینجا خواهم نوشت. به هر حال فعلا هر خبری هم هست در مورد این است که مصطفی مولوی رییس ستاد مهندس موسوی در تبریز است.
از افراد دیگریکه در ستاد موسوی در آذربایجان شرقی فعال هستند یکی هم دکتر کریم عابدی است. دکتر عابدی هم از مردان نیک روزگار است که مسول دفتر جبهه مشارکت در آذربایجان شرقی هم می باشند. ایشان زمانی معاون سیاسی استاندار آذربایجان شرقی بودند (زمان خاتمی و استانداری محمدزاده و سبحان الهی). دکتر عابدی مدیری تواناست و از معدود مشارکتی هایی است که من خوشم می آید. عابدی اکنون دانشیار دانشکده مهندسی عمران است و ایشان هم اگر اشتباه نکنم از بر و بچه های جنگ هستند. امیدوارم با فعالیت مردان مردی چون عابدی و مولوی شاهد انتخاباتی عالی در آذربایجان شرقی باشیم.
برای عکس روز هم تصویری از مصطفی مولوی در کنار شهید باکری را اینجا می گذارم. این عکس را از تو سایت ایترنتی روزنامه جمهوری اسلامی پیدا کردم.

Friday, April 24, 2009

عکس روز

زهرا رهنورد و میر حسین موسوی شانه به شانه‌ی هم در کمپین انتخاباتی

سه کلمه حرف حساب

  • این‌که در جلسه‌ی سخنرانی میرحسین موسوی، زهرا رهنورد در کنار او نشسته است، حاوی پيام‌های زیادی است. خاتمی این امکان را نداشت. چنین کاری از کروبی ساخته نيست. تنها کاری که کروبی ممکن است انجام بدهد اين است که با ذوق‌زدگی وعده بدهد که وزیر زن هم خواهد داشت. رويکرد میرحسين موسوی به ماجرای وزارت زنان هم واقع‌بینانه‌تر است و هم منطقی‌تر. .......نقل از ملکوت......

  • "دولت اصلاحات قرار نیست گام‌های بنیادی برای تغییر جامعه بردارد. دولت اصلاحات قرار است یک سلسله اقدامات غلط یا درست را که به ناحق، دولت‌ها برعهده گرفته‌اند، انجام ندهد. در مرتبه‌ی دوم قدمی «کوچک» در سوق دادن جامعه به سمت عقلانیت و دموکراسی بردارد. بد نیست روشنفکران، هم به خود و هم به مردم تذکر بدهند که کارها و آرمان‌های بزرگ را در نظر پاس بدارند، اما در عمل از دولت‌ها اقدامات کوچک و عملی بخواهند." .....نقل از وبسایت دکتر عباس کاظمی.....

  • مسجدجامعي - وزير فرهنگ دوره‌ي خاتمي- در پاسخ به صفار هرندي درباره‌ي اين‌كه 70درصد كتاب‌هاي چاپ‌شده در دولت قبل انحرافات اساسي داشته‌اند: معناي اين حرف اين است که 70درصد از نويسندگان، ناشران، اصحاب فکر و فرهنگ، چه حوزه‌يي و چه دانشگاهي و دست‌اندرکاران چاپ و نشر کشور، دچار انحرافات اساسي‌اند. اين بيش از اين‌که نقد يک دوره باشد، توهين به اصحاب فکر و فرهنگ کشور است و بايد از اين شيوه‌ي برخورد با اهل فرهنگ و هنر تبري بجوييم. ....نقل از ایسنا....

حمایت هنرمندان از موسوی: حمایتی سرشار از شناخت و حاوی عقلانیت

افراد بسیاری از کاندیداتوری میر حسین موسوی در انتخاات حمایت کرده اند. از جامعه شناسان مشهور کشور گرفته تا مدیران فرهنگی خوشنام سالهای بعد از انقلاب و از تشکلهای دانشجویی گرفته تا جمعیتهای کارگری، همه به طور وسیعی در حمایت از موسوی وارد صحنه انتخابات شده‌اند. در این بین امّا حمایت هنرمندان از میر حسین موسوی جایگاهی ویژه دارد. موسوی علاوه بر اینکه نزدیک به هشت سال یعنی از سال 1380 رییس فرهنگستان هنر بوده است، خود یک هنرمند صاحب سلیقه است. میر حسین نقاش و معماری است متفکر و اثر گذار. در طول سالها حضور وی در این عرصه، هنرمندان قطعا فرصت این را داشته اند که شخصیت واقعی میر حسین را از ورای تبلیغات مخالف و موافق و به صورت ناب و دست اول درک کنند. بنابراین به گمان من وقتی اشخاصی چون محمد نوری، داریوش مهرجویی یا لیلی گلستان از او طرفداری می کنند باید آنرا جدی گرفت چرا که حمایت آنها حاصل شناختی اصیل و دقیق است. فهرست حامیان هنرمند موسوی بسیار بلند بالاست. در زیر تنها چند نمونه را آورده ام. امیدوارم این بار در انتخابات شور و شوقی توام با عقلانیت به وجود آید یا به قول محمد آقازاده: "دوم خردادی باضافه تجربه و عقلانیت". این هم از لیست تعدادی از هنرمندان حامی موسوی:

  • ساعد باقری (شاعر و ترانه سرا): افق اندیشه و نگاه موسوی هم در شناسایی پیشینه افتخار آمیز ما و هم نگاه امروز موثر است.
  • مجید مجیدی (کارگردان مشهور فیلمهایی چون رنگ خدا، آواز گنجشکها و ...)

همچنین بنا به اعلام فاطمه راکعی، خانواده‌هاي قيصر امين‌پور، سيد حسن حسيني و سلمان هراتي نیز از میر حسین موسوی حمایت کرده اند. راکعی همچنین آخرين وصيت شاعرانه‌ي قيصر امين‌پور را از طرف خانواده‌ي اين شاعر فقيد به ميرحسين موسوي اهدا كرده است. به هر حال به طور جد امیدوارم که مردم و مخصوصا قشر جوان وتحصیل کرده ایرانی با حضور گسترده در انتخابات برای بدست گرفتن سرنوشت خود تلاش کنند. باید باور کنیم که حضور و رای آگاهانه در انتخابات تنها راه عملی ما برای رسیدن به جامعه مطلوبمان است. شرایط کشور در وضعیتی است که به ما امکان تکرار یک دوم خرداد دیگر را می دهد با این تفاوت که این بار تجربه یک دوم خرداد را داریم. بیست و دوی خرداد را دومین دوی خرداد تاریخ کشورمان بکنیم و موفق ترین آن.

و اما بعد...

خدمت انورتان عرض کنم که تا اطلاع ثانوی مطالب این وبلاگ آغشته به بوی انتخابات ریاست جمهوری دهم خواهد بود و بنابراین اگر مزاجتان با بوهای اینچنینی نا سازگار است لطفا یکی دو ماه بعد مراجعه فرمایید. در این دو ماه حال و هوای این وبلاگ به شدت متاثر از فضای انتخاباتی در ایران پیش بینی می‌شود. شاید بگویید اصلا چه کار داری به انتخابات ؟ اصلا تو را سنه نه؟ سوال خوبی است جوابش را محمد آقا زاده در وبلاگش نوشته است. در یک کلام معتقدم که «بیایید شرط ببندیم وآرش وار تیرمان را بسوی فردا پرتاب کنیم .شاید این تیر در هدف نشست و اگر این چنین شود ما می‌توانیم شاد باشیم و در این پیروزی سهم داشتیم ولی اگر ناکام شدیم با خود می‌توانیم زمزمه کنیم خواستیم ولی نتوانستیم ٬ما بازندگان شرافتمندی خواهیم بود که در ناکامی مان از کامیابان بی قلب سربلندتر خواهیم بود.»

Thursday, April 23, 2009

اول دفتر بنام ایزد دانا


در این وبلاگ خواهم نوشت از هر آنچه خودم تجربه میکنم، می بینم و می اندیشم.
اسم آن را گذاشته ام «نوشته هایی به زور چایی» چرا که اغلب نوشتنم در این وبلاگ همراه با صرف چایی است برای رفع خواب و خستگی.
سعی می کنم از مطالبی بنویسم که خودم مستقیما در زندگی ام تجربه میکنم. البته فقط آن تجربه هایی را خواهم نوشت که می توانم با همه ی دنیا به اشتراک بگذارم.
امیدوارم بتوانم با نوشتن این وبلاگ به رشد فکری، اجتماعی و اخلاقی خودم و خوانندگان (احتمالی) کمک کنم.